ترک یار کردی غم ها فزون گردید سکوت رفتی/ عامل را ندایت از درون باشد برظاهرچرا رفتی/ گریه را حی است رگت باز شد به خون راهی/ خون راچه می فهمی حرکتی نوبودازآن حاصل به خودرفتی/ سکوتت را غنیمت دان گریه را لازم بدان بس کن/ ورود باشد درونت را برمعنا کمالش درنظرآورکه خود رفتی/ افکار قبلت را فراموش کن باید به مرگ ره شی/ مردن زنده گشتن شد نوینش را به نیک خواهی خدا رفتی/ شتابان رفته ای قبلی دم آخر به حیرانی رها گشتی/ به این حرکت بخود بین هرچه رابینی زدانائی سماء رفتی/ تورا ازخودخواه هرچه راخواهی به دانش عقل و هوش آری/ نهان باشد وجودت را خدا عالم ازاو خواهی درون رفتی/ گذشته را به ترک آور زمان امروزنوین باشد ازل آورد/ آینده رفتن سکوت باشد به خود دیدن عروجت را خدا رفتی/ دراین لحظه هریک از انسان رها گشته به خود رفتن/ صدا کردی بزرگان را امراست رها کردن رها رفتی/ به تنهائی نظرافکن مخورغصه چراغی راه نما داری/ زنور روشن به حرکت آ کمال باشد که تک رفتی/ دیگران را برتو مسئول نیست که خود را هرکدام راهی است/ ره خویش راجدا کردن چه حاصل شد که اینقدردرغمش رفتی/ لیاقت خواست زمان را که باشی اندرون اینک/ شناش خود را که چی هستی گویا صفت شود نامت اگررفتی/
هرفردی یک یاردرونی دارد بسیارآگاه،هوشیاروتوانمند،چون با اوغریب افتاده وتوجهی به ندای درونی خویش ندارد که همانا یار پنهان اوست،دچارغم و افسردگی گردیده،حال دراین زمانه به جهت آزادی ورهائی بایست درسکوت خودفرورفته وتنها خود را مسئول بر تمام مسائل خویش داشته و آنها را حل وفصل نماید.