دل

دل

از آن لحظه تو ای انسان تولد یافته ای بر خاک زمانت را شروع کردن/ برآن صفحه که در دل بود نویسند هر چه را کردی تمام کردن/ درونت بررسی گردان که چی انباشته ای درآن/ به پاکیها قدم بگذار حراست را کنار بگذار شروع کن بهر پاک کردن/ تو از بیرون،دل از درون دست به دستش باش به همکاری/ پاکی را بود لازم در این دریای دانائی شنا کردن/ همی یافتیم در این دریا شنا کردیم بسی راحت و آسوده/ غریقی یافتم، تامل کردم نجات دادن زسنگینی بیش از حد رها کردن/ در آن ساحل تعدادی چشم به راه بودند از این دریای طوفانی که، آید باز/ ساحل نشینان را منتظر بودند توانش هیچ برای کس کمک کردن/ دراین آموزش دنیا نجاتش هم به ظاهر شد فقط دنیا/ بر معنا تو گر خواهی نجات یافتن شناسی دل صفا کردن/ مسیر دانائی بگردان کار خود را بر عدالت ومیان رفتن / به معناها تلاش افزون گرت خواهی ز این عالم برون کردن/ به کاری را که حرص و آز در آن موج موج شود پیدا/ عاقبت دل را بکرد مدفون به خاک کردن/ در این حالت که هستیم ما به خود آئیم کجا رفتیم/ بیائیم ترک بد کردن به آزادی تلاش کردن/ به یک لحظه سکوت و راه رفته باز نظر گردان/ نظر تن گ ببین گویا چگونه آن را رها کردن

تفسیر شعر

گویا ( هر فردی بایست بداند از لحظه تولد زمان بر او محاسبه خواهد شد و ذره ذره ی انجامهایش محاسبه خواهد شد،تنها پاک بودن است که شما را پرسشگر خواهد نمود و آنگاه با دست یابی به جوابهاست که مسیر دانائی آغاز خواهد شد و تنها خود هستی که میتوانی خود را به ساحل ا من برسانی، راهنمای شما تنها دل شماست ودل مجموع اندامهای پاک شده از آلودگیهاست