به این محفل که می آئی چه می خواهی/ کلامها هست ببین آیا بکار آئی/ دلت را کنده ای به پاکی ها و صافی ها / چه تخمی را به کشت بردی، نظر داری/ تخم دانائی به کشت بردی بیابش آب دراینجا / دل کوبیده وناصاف نشاید آب دانائی / در این محفل به چشمانت نیازی بیش از این داری / بساز او را به نیک بینی نظر را در نظر بینی / نظر کردی به این شمها سرت را بر نگردانی/ فشارش را تحمل کن که نیرو را از این نقطه فرو بردی/ به این نیرو دلت راحت تو خواب رفتی/ به این سرعت دلت پر شد علل را در چه می دانی/ دلت تنگ است به گنجایش باغ کوچکی داری/ برو صاف کن به رامی،درخت می بکاری/ بکار خرما شکافد آسمان این دلت را/ داربست انگورها ،میش لازم به دل داری/ به بستان بزرگ بینی خروشان رود دانائی/ که آبش شهد دانش بود تو پاکی ها در آن بینی/ به رودی اینچنین پرآب تو صحراها ببند برآب/ به نم گشتن تو بیلش زن به آن دانش که داری/ بدیدم سینه ام را به خشکی،با دو خاک در آن عیان بود / بستان شد ،توان میوه اش گویا بشد، شما را حرکتی
گویا چون بخواهی ارزشمندی آب رادرک و فهم نمائی بایست به توسط آن بیابان را به گلستان مبدل نمائی، برای افرادآب همان دانائی است ،دانائی است که بیابان وجود شما را به بوستانی سرسبز خواهد رساند،هر چقدر داناتر، گلستانت پر بارتر خواهد شد. آنان که به آب ارزش قائل نمی شوند هرگز به درک خرد پنهان خویش دست پیدا نخواهند نمود.