بیست ویک آن شد بایست یکدم علی را جستجو فرما / برفتم سوی آن نجوا بلاغت علی گفت آن زمان برما / خداوند دیده ها بخشید به نیکی جسم خاکی را / که باشد یا نباشد توانیم دید خدائی هست درون ما / ببخشید راه رفتن به درون از بهر هر انسان / گذاشت از خود نشان دراین درون هم من، شما / ببین بر خود تو راستگوئی افتادگی میان رفتن / چشم و گوش دریاب از خوب و بد مثبت گرفت بر ما / مرگ را بود رمزی که نشکافد مگر با خود / در این دیدار مبهوت ، به سهلی نفهمیدیم خدا در ما / بدل رو بین خدا حاکم ، مفلوک هر چه هست ظاهر/ برون آرکلید مرگ، به آسانی شناسیم پس آنرا همه ما / درون دل یافتیم بدیدم در بر ظاهر که هیچم / گریه کردم پاک کردم دلم را زخواهش های نفسانی که هست در ما / به دانائی صبر کردم قیامت را که باشم در بر صاحب/ کمک باشد مرا بردیدن راز خدا آدم وجود ما / تحمل را چه پاداشی شناختم بر وجودم خدائی را / دفن بد کردم به پاکی ها دلم را یافتم خدای ما / بداد بدها را زخود بی خود شدن مرگ شد / مِی باطن بکشت ما را به قبل آنکه رسد مرگی به ما / بچش طعمش شناس رمزش رها گردی / خدا رفتی ، به بازگشت گویا آدمیم ما
*گویا * سادگی سخن الهی را در نهج البلاغه جویا شویم،با چشم دل میتوان به دیدارخداوندیکتا نائل شد،و راه رسیدن به او را اندرون جویا شد، صداقت ،عدالت و افتادگی نیاز واقعی ره رو الهی است ،از خواهش های نفسانی باید دست کشید تا آنگاه به رمز و راز مرگ دست یافت.