بخشش سمائی

بخشش سمائی

بسی عاشق بدیدم سربه خاکمال گدائی شد/ چنین جویندگان عشق انسانی بگویم اوکجائی شد/ گرت جا ومکان خواهی به آرامش، نه این باشد/ که انس جوئی توانسانی نهادن سربه پای اوخطائی شد/ به روح حق بشوعاشق که منزل برسماءت جاودان باشد/ که شد جاودان روح حق ؟بدان آن بود که زین بندان رهائی شد/ زمین بنگرخدا دریاب کنون خود یاب خدا فریاد خود باشد/ زبان فریاد انسان زندگی با نام یزدان خود خدائی شد/تو راغافل زخود دیدن دگردیدن به خود دیدن همان باشد/ گرت بخشش به جان باشد ببخش براوفدائی شد/ که اورا صاحب جان بود کنون پس ده چنین جانی از اوباشد/ هم او بخشید هم اولایق به پس گیری ببخشیدن سمائی شد/ گذشت آن عمر طولانی خدا یابی به جان خواهی هم اوباشد/ هرآنکس بخشش جان کرد خدای خویش ،خدایش آشنائی شد/ گرت عشق ضمیرخواهی به یافتن آن گران باشد/ حقیقت یافتن معشوق خود آرائی دراو را جان شفائی شد/ برو آموزش از یارگیرهمان یار بی ریا باشد/ ریا کاران بخواهند جسم ظاهر را که این امری کذائی شد/ چو ارزانی کنی جسمت به انسانی که خواهان چنین باشد/ پس از مدت زمانی عمر به حیرانی دهی جان را نهائی شد/ نهایت بین برآن عُشاق ظاهرها چه ارزانی عیان باشد/ که واصل بر چنین عشقی نهایت دید حضوری برجدائی شد/ گرت جان را شود پیوند به روح حق کمالت این چنین باشد/ که گویا با چنین پیوند شنیدن صوت یزدان را صدائی شد

تفسیر شعر

*گویا* عشق همکاری،آگاهی،عمل وگفتاراست ،چرا می گوئید از روی جهالت وعمل می کنید به گونه ای که نمی دانید نتیجه آنرا ،بگوئید آگاهانه وعمل کنید به پشتوانه ،آنگاه که صاحب نباشد،انسان بدون پشتوانه است ودرتمام عمربا چالشهای گوناگونی درگیر خواهد بود،آنگاه که در زندگی رابطه ها حقیقی نباشد،نتیجه ها نابود گر خواهد شد ،برای موفقیت سه مؤلفه آگاهی،عمل وگفتارحقیقی وحقیقت باشد نه پنهان کاری و ریا و...